رهاسادات  رهاسادات ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
رونیا ساداترونیا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

نفس های مامان و بابا رها و رونیا

عکاسی در مهدکودک

سلام  به همه دوستان خوبم امروز تو مهدکودک رها قرار عکاس بیاد و از بچه های مهد عکس بگیره ، بخاطره همین صبح 2 ساعت پاس گرفتم تا رونیا را هم ببرم مهد کودک ، تا با خواهرش عکس بگیره ، ولی چشمتون روز بد نبینه ، خیلی خیلی گریه کرد و نگذاشت ازش عکس بگیرند ، بنده خدا خاله فاطی هم آمده بود. من که زمان پاس ساعتی هم تموم شده بود رفتم و خاله فاطی ماند ، الان که زنگ زدم فهمیدم خیلی خیلی گریه کرده و چند نفری لباس تنش کردند نمی دونم چرا فکر کنم خواب داشت ، خلاصه بدون اینکه عکسی از دخمل گل ما بگیرند رفتند خونه مادرجونش ولی از رها جیگر چند تا عکس خوشگل گرفتند قربون این دو دخمل گل برم من ...
23 آذر 1394

ماجرای آتلیه

سلام به همگی دیروز دخترای گلم وقت آتلیه داشتند رونیا خانوم دفعه اولش بود که آتلیه می رفت ، براش تازگی داشت ، نمی دونم چرا خیلی سرحال نبود ، تو هر عکسی کلی گریه می کرد و من مجبور می شدم آرومش کنم . کلی عکسیهایی که مد نظرم بود نتونست ازش بگیره ، طفلک خسته شده بود ، رها خانوم هم لباس عروسی تنش کرده بود و همش دوست داشت ازش عکس بگیرن ، با زحمت فراوان لباسهاشو عوض می کردم ، آخرسر هم تو هوای سرد با لباس عروسیش از آتلیه بیرون آمد ، می گفت می خوام برم خونه مادرجون ، مادرجونم منو تو این لباس ببینه ، امان از بچه ها و کارهاشون شب از بس دوتایشون خسته بودند زود خوابیدن
10 آذر 1394

اردو پارک جنگلی النگ دره

سلام به همه دوستان و دو گل خوشگل خودم امروز رها خانم رفته اردو النگدره ، یکم دلواپسشم ، می ترسم سرما بخوره البته امروز هوا خوبه ولی ... از دیروز تا حالا سر از پا نمی شناخت ، دیشب ساعت 10 شب خوابید و صبح زود زودتر از من بیدار شد !! همش می گفت بریم دیگه الان میرن ها ، می دونم بهشون خیلی خوش می گذره براش تعریف کردم که وقتی ما هم کوچک بودیم و همراه مدرسه می خواستیم بریم اردو ، خیلی خوشحال می شدیم و بهمون خیلی  می گذشت ، امروز هر کارش کردم نگذاشت براش ساندویج الویه بگذارم فقط میوه و یه مقدار بیسکویت برد ، خدا کنه گرسنش نشه . رونیا خانوم هم این روزها زودتر خونه مادرجونش میره ، الان زنگ زدم داشت مادرجونش بهش صبحونه می داد . دختر...
3 آذر 1394
1